شنتیا دور از مامان
امروز قبل از اینکه برم محل کارم، شنتیا بیدار شد. کمی صبحانه و بعد تعویض. موقع عوض کردنش گفتم زود باش مامان جان، دیرمه. گفت کجا میخوای بری؟ گفتم: دانشگاه.چشمتون روز بد نبینه... زد زیر گریه و گفت: من گناه دارم...من مامان بابا ندارم.کلی زحمت کشیدم که ساکت بشه. اما موقعی که لباسام رو پوشیدم دوباره به گریه افتاد و تا وقتی هم که بیرون آمدم ادامه داشت. گوگولی! گریه نکن. زود میام.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی